صبح زود،از آن خانه ی جهنمی که دو دونگش به نام مادرم است؛ برگشتم خانه.اول لاک گلبهی دستانم را پاک کردم. کیفم را خالی کردم.موبایلم را زدم به شارژ و یک ساعتِ آخر فیلم خارجی نیمه کاره ی شب قبل را تماشا کردم. می خواستم آت و آشغال های اتاقم را جمع کنم و یک جارو برقیه درست حسابی،به درز و پرز اتاق بکِشم که،خب حوصله ام نیامد.یعنی بهتر است بگویم که افسردگی و درون گرایی ام نگذاشت. بعد از ظهر اما،یک عالمه فکر زد به سرم.وقتی داشتم یک ساعت پیاده رویه معمولِ روزانه ام را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ســرزمین خستـــه سریال کره ای - معرفی بهترین سریال های کره ای چاپ بنر فوری سام گفتاردرمانی تبریز معرفی کتاب جدید عکاسکده چرخک هتل ها وبلاگ صامت روز دوم دوربین های دیجیتال